داستان قطره (زیبا)
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
داستان قطره (زیبا)
نوشته شده در 3 / 8 / 1391
بازدید : 439
نویسنده : امین (ره)

 

 

 

قطره ، دلش دریا می خواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته بود. هر بار خدا می گفت: از قطره تا دریا 

 

راهی است طولانی، راهی از رنچ و عشق و صبوری . هر قطره را لیاقت دریا نیست. قطره عبور کرد و

 

گذشت، قطره ایستاد و منجمد شد ، قطره روان شد و راه افتاد و به آسمان رفت.

 

هر بار چیزی تازه از رنج و عشق و صبوری آموخت. تا روزی که خدا گفت : امروز روز توست،

 

روز دریا شدن. و خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید و طعم دریا شدن را.

 

روز دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر، از دریا بزرگ تر هم هست؟

 

خدا گفت آری هست. قطره گفت : پس من آن را می خواهم . بزرگ ترین را ، بی نهایت را .

 

خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : این بی نهایت است ، آدم عاشق بود ،

 

دنبال کلمه ای می گشت که عشقش را توی آن بریزد . اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت .

 

  قطره از قلب عاشق عبور کرد. آدم همه عشقش را توی یک قطره ریخت . وقتی قطره از چشم عاشق

 

چکید خدا گفت: حالا  تو بی نهایتی ... 

 

 




:: موضوعات مرتبط: داستان , داستان کوتاه , ,
:: برچسب‌ها: داستان , خدا , کوتاه , زیبا , عشق , قطره , آسمان ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: